مرد بد صدا



مثل عروس خان که میداند "پسرزا" نیست حس میکنم عمر خوشی هایم به دنیا نیست ته مانده ي يك قهوه ی تلخم که مدت هاست در من کسی دیگر پی تعبیر فردا نیست وابستگی تلخ است هنگامی که می فهمی آنقدر هایی که خودش میگفت تنها نیست. نفرین به دست خالی و این دل سپردن ها نفرین به من، نفرین به تصویری که زیبا نیست از بی تفاوت بودنم هم درد می بارد یعنی گلوی بغض کرده اهل حاشا نیست؟ تنهایی گنجشك باران خورده ای هستم که در خیابان هم برایش ذره ای جا نیست عاشق که باشی تازه می
کارتان باز به این کهنه مثل می افتد گذر پوست به دباغ محل می افتد رنج پروانه و بلبل همگی بیهوده ست شهد گل،بر لب زنبور عسل می افتد به لب سرخ خودت،هااای ننازی چل گیس سیب ، دست حسنی های کچل می افتد ! اهل لافی که همه رستم دستان هستند کِش شلوارکشان ، وقت عمل می افتد قاصدک دست تو را پیش خلایق رو کرد خبرت بر سر هر کوی و گذر می افتد
هرشب اندیشه دگر کنم و رای دگر که من از دست تو فردا بروم جای دگر هرکسی را سر چیزی و تمنای کسی است ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید گویم این نیز نهم بر سر غم های دگر باز گویم نه که دوران حیات این همه نیست سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر.
بی رمق و خسته، به دنبال تو خواهم گشت. میان یک مشت دوستت دارم های اشتباهی، رهایت نخواهم کرد. نگاهم را در نگاهت جای خواهم گذاشت. دلخوش به اشکی خواهم بود که شبی به یاد من آن را به زلالی خاطراتمان روشن کنی. به هوای دوستت دارم هایی که میگفتی نفس خواهم کشید. میدانم که سالهاست میان من و تو یک "ما" فاصله است.! میدانم که تمام شهر تورا با او،"شما" خطاب میکنند. میدانم. اما در باورم نیست تو آن گمگشته من باشی.
من حتی اون مانتوی سیاه و سفیدت که مربع مربع بود و توی مربع ها دایره داشت و مربع های سفیدتوشون دایره سیاه و مربع های سیاه دایره های سفید داشت هم یادمه. یا اون هودی هایی که میپوشیدی و همیشه هم طوسی بودن. صد مدل ولی یه رنگ :) شال بستنات که هیچوقت مثل آدم نبود همیشه یه ورش کج بود معمولا هم جلوش باز میشد و دیگه حوصله درست کردنشم نداشتی :)) عاشق کتونی بودیو هیچوقتم کفش پاشنه بلند دوست نداشتی. اصلا حوصله آرایش کردن که هیچوقتم نداشتی فقط بلد بودی الکی به رژ
نمیدونم چرا این سالهای جدید انقد به دلم نمیشینه. دلم برا اون موقع هایی تنگ شده که کوچیک بودم منتظر کارتونای شبکه ۲ ! ماهی قرمز و سبزه و ترقه!!! چارشنبه سوری میرفتیم خونه پدر بزرگ مادر بزرگ با عموم تخم مرغ بازی میکردیم آتیش روشن میکردیم، ذوق داشتم که ترقه بندازم. واقعا یادش یبخیر اونروزا خیلی خوب بودن :)))) هممون حالمون خوب بود همه پیش هم بودن :)) این سالا دیگه برام خسته کنندس. چارشنبه سوری تو خونه میشینم دیگه ذوق نمیکنم که قراره آتیش روشن کنیمو همه

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نوین برق دیزاین و طراحی تنورگازی فر شیرینی پزی - نمایندگی فروش تنورگازی-تنورخانگی شهرکرد Mary محمد عظیمی Sherman دانلود تحقیق Kathy شــــــــاهـــــد Justin